یادمه خیلی وقت پیش یه داستانی از پیامبر شنیدم که خیلی برام جالب و تاثیرگذار بودمیگن پیامبر یه روزی از گذری عبور میکرده میبینه یکسری جوون همینجوری دور از جون شما دارن علاف نشستن و دارن حموم آفتاب میگیرن بعد پیامبر که نگاه میکنه میبینه یکی از این جوون ها داره با یه چوبی روی زمین یه نقشی میکشهپیامبر به اصحابش میگه که بین این جوون ها که اینجا نشستن اون جوون کار درستی میکنه
ادامه اش رو بشنوید:
رویداد «هزار فردا ۲» رویا بافتنی نیست! ساختنیه
تلاش برای نوآفرینی در حوزهی کسب و کار
https://trigate.ir/hezarfarda/